... هرگز بعد از آن شب مهلتي براي گفتن آنچه بر من گذشت بدست نيامد . واژه ها در من ماندند ،در من ذوب شدند و در آن سرماي زندگي سوز ،واژه ها در من بستند .من يازده سال تشنگي گفتن را به اين شهر آورده ام .رهگذران !به سخنان من گوش دهيد !من پيش از اين،گفته بودم كه التماس شكوه زندگي را فرو ميريزد .تمنا ،بودن را بي رنگ ميكند و آنچه از هر استغاثه بجاي ميماند ندامت است ...

... هليا ميان بيگانگي و يگانگي هزار خانه است .آنكس كه غريب نيست شايد كه دوست نباشد .كساني هستند كه به ايشان سلام ميگوييم و ايشان به ما .آنها با ما گرد يك ميز مينشينند ،چاي مينوشند ،ميگويند و ميخندند .شما را به تو ، تو را به هيچ تبديل ميكنند ،آنها ميخواهند كه تلقين كنندگان صميميت باشند .مينشينند تا بناي تو فرو بريزد ،مينشينند تا روز اندوه بزرگ ...آنها به مرگ و روزنامه مي انديشند ،بر فراز گردابي كه تو واپسين لحظه ها را در آن احساس ميكني ميچرخند و فرياد ميزنند كه من !من !من ! من !بايد ايشان را در آن لحظه هاي دردناك بازشناسي ،بايد كه وجودت در ميان توده مواج و جوشان سپاس معدوم شود بايد كه در گلدان كوچك ديدگان تو باغ بي پايان « هرگز از ياد نخواهم برد » برويد .آنگاه دستي از فنا تو رابازخواهد خريد ،دستي كه فرياد ميكشد : من !من !من !و نگاهي كه تكرار ميكند : من !

... انتظار فرسايش زندگي است .باران فرو خواهد ريخت .باران شب و روز فرو خواهد ريخت و تو هرگز به انتظارت كلامي نخواهي داشت كه بگويي ،زمين گل خواهد شد و تو در قلب يك انتظار خواهي پوسيد ...

... هليا گريز اصل زندگيست .گريز از هر آنچه كه اجبار را توجيه ميكند .بيا بگريزيم ،كلبه هاي چوبين ،كنار دريا نشسته اند ...

... آه هليا چيزي خوفناكتر از تكيه گاه نيست .ذلت رايگانترين هديه ي هر پناهيست كه ميتوان جست .

هليا ،اگر ديوار نباشد پيچك به كجا خواهد پيچيد ؟اسكناسهاي كهنه را نوارچسب حمايت ميكند .

سربازان را سنگر

هلياي من !ما را هيچكس نخواهد پاييد و هيچكس مدد نخواهد كرد .

دور ميشويم آنقدر دور كه صداي محو فريادي بيدارمان كند .

پدرم فرياد ميزند كه ميروي و ديگر برنميگردي ... من خاموش به آنها نگاه ميكنم و در وجودم كسي است كه فرياد ميكشد :پدر !هرگز گمان مبر كه من براي ديدن زني بازميگردم كه زمين خوردگي در ضمير اوست ...

 

بار ديگر شهري كه دوستش ميداشتم نوشته ي نادر ابراهيمي ،كتابي سراسر خطاب به هليا ،فوق العاده و پر از احساسهاي عميق نازك ،لطيف ،گاهي شاد و گاهي دردناكه .پر از حس هايي كه شايد همه ي ما در زندگيمون بارها و بارها تجربه كرديم ولي قادر نبوديم بيانشون كنيم .

اگر وقتي حس ميكرديم با التماسمون شكوه زندگيمون خدشه دار ميشه ،با تمنامون ،بودن بي رنگ ميشه ،دوستيهامون صميميتهاي بي فايده هستند ،انتظارها زندگيمون رو فرسايش ميده ،وقتي به اجبار تن به بايدها داديم و وقتي از زمين خوردنهامون گذشتيم  شايد اگه ميتونستيم اون حس ها رو بگيم و بنويسيم دوباره بارها و بارها تكرارشون نميكرديم .

پاورقي :

1 _ خوندن اين كتاب رو به همه پيشنهاد ميكنم .

2 _ اين كتاب داستاني نيست ولي من خوندنشو حتي به كسايي كه دوست دارند فقط كتابهاي داستاني و رمان بخونند هم پيشنهاد ميكنم.

3 _ ميتونيد اين كتاب رو از سايت 98ia.com دانلود كنيد .