بهشت خاطرات

قرار بود امروز كلاسا شروع بشه ولي از ديشب هر دو دقيقه يك اس ام اس ميومد كه نكنه تو فردا ميخواي بري كلاس ؟ منم گفتم صد در صد ميرم دو هفته است به گروه ميل زدم كه اگه نمياين بگين بعد حالا از امشب شروع كردين يكي يكي س ام اس دادن آخه نميگين آخر دورست من قبضم همينجوريشم در حال انفجاره !

خلاصه كه صبح ميخواستم برم يوني تو راه با دوستم تصميم گرفتيم بريم سينما رفتيم سينما سيانساشو عوض كرده بود فرد شده بود بدردمون نميخورد رفتيم بازار بعدش ناهار خورديم برگشتيم خونه !

واسه كلاساي بعدازظهر ميخواستم برم كه همه گفتن بيخيال نرو منم بدليل تنبل بودن زيادي سريع قبول كردم و برنامه ي عصرمم كنسل كردم خوابيدم !

ساعت 6 بيدار شدم گفتم از اين آخرين روزهاي تعطيلي استفاده كنم !همينطور تو فكر بودم كجا برمو اينا گفتم يك سر برم نمايشگاه خيلي وقته نرفتم شال و كلاه كردمو پياده راه افتادم گفتم هرجا خسته شدم تاكسي ميگيرم به تقي اباد كه رسيدم ياد چندشب پيش كه يهو بارون گرفت افتادم ،با دوستم تقي آباد بوديم رفتيم تو كفايي بعدشم ي ذره تو بهشت بعدشم اون احساس سرما كرد برگشتيم خونه ولي من دلم خيلي هواي بهشتو كرده بود ياد دوران بچه گي هام(اون زمانا كه بچه تر بودم)افتادم ،خلاصه كه تصميم گرفتم برم يكم تو بهشت دور بزنم از اول خيابون بهشت زدم تو پاستور از همون مسيري كه سرويس ميرفت پيچيدم تو بهشت يكم دور و برو نگاه كردم اون ساندويچ فروشي كه هميشه منو مهشيد مي دويديم ميرفتيم ازش ساندويچ ميگرفتيمو ديدم پيشرفت كرده بود بزرگترو شيكتر شده بود ولي همون اقاهه توش بود ! يكم ديگه كه رفتم اون ساختموني كه هميشه علامتمون بود واسه اينكه راه برگشتو گم نكنيم ديدم هنوزم مجلل و بزرگ بنظر ميومد از همونجا پيچيدم ديگه مدرسمون ديده ميشد و اون ساختمون كناريش كه هميشه بنظر من خيلي باكلاس بود هنوزم ساختمون قشنگي بود !هميشه جلو درش يك ماتيز پارك بود كه مال يك خانومي بود كه تو همون ساختمون زندگي ميكرد هنوزم اون ماتيز اونجا پارك بود و يك كوه بطري خالي اب معدني تو ظرف زباله اين دو تا هميشه ثابت بود اونجا .يكم جلو مدرسه ايستادم نگاش كردم تابلوشو عوض كرده بودن ،مدرسه آروم آروم بود  ولي من صداي خودمونو از توش ميشنديم  صداي خندههامونو كه اون دوران هيچوقت قطع نميشد به ساختمون بزرگ و شيكش نگاه كردم هميشه اونجا رو دوس داشتم و هميشه معتقد بودم مناسبترين فضا رو واسه مدرسه داره و معماريش توپه !

ادامه دادم پيچيدم تو راسته سناباد و سه راه ادبيات و اينا (اسماشو بلد نيستم) ،ي كوچه باريك و طولاني و ال مانند بود كه مكان شيطوني بچه ها بود رفتم توش تا تهش رفتم كلي تعجب كردم يعني اون موقع ها هم با وجود اينهمه مطب دكتر و اپارتمان و استوديو و سالن زيبايي و اينا بچه ها براي شيطوني به اونجا پناه مي اوردند ؟

برگشتم تو راسته يك كوچه ديگه بود كه از اولش معلوم نيست تهش بازه و لي تهش بازه و دقيق ميخوره به بهشت كلي گشتم پيداش كردم وقتي از تهش دوباره مدرسه رو ديدم كلي ذوق كردم كه راهها يادم نرفته .ي جايي بود شبيه ندامتگاه هميشه ساعت دو اينا كه از اون خيابون برميگشتيم ي عالمه آدماي سيبيلو  واينا اومده بودن ملاقات دوستاشون اونجا شده بود سفارت عراق يا ي چيري تو همين مايه ها خلاصه مربوط به عراق بود يا شايد عربستان سعودي (سفارت عراق تو اميركبير نيست ؟)جلوشم يك كيوسك كوچولوي پليس بود كه كلي منو ورنداز كردن وقتي با دقت داشتم خيابونا رو نگاه ميكردم!چقدر من هميشه خيابونهاي بهشتو دوست داشتم دلم هواي بدو بدو هامونو كرد !

از وقتي دوران راهنمايي تموم شده بود ديگه نرفته بودم اونجاها .چقدر غصه خوردم كه نرفتم ،بهترين خاطراتم اونجا بوده بنظرم زندگي اونجا جاري بود و چقدر غصه خوردم  كه تمام اين سالها بجاي اين پياده روي هاي فوق العاده مفيد نشسته بودم تو خونه و از ترس پچ و پچ و حرفهايي كه همسايه هاي قديمي مون پشت سرهم ميزنن با هيشكي قاطي نشده بودم !
از بهشت زدم بيرون رفتم خريدامو كردم و زنگ زدم به يكي از دوستاي دوران راهنماييم رفتيم كلبه اسپاگتي شام خورديم و برگشتم !

اين بود خاطره ي يك روز من در دانشگاه و نمايشگاه

منه جا مانده

خيلي خسته شده بودم ،ديشب با هر كي صحبت كردم گفتم ديگه اگه فردا عيد نباشه من نميتونم (با لهجه ي گيگيلي)

از تشنگي ها و گرسنگيهاش كه فاكتور بگيرم ،حتي اگه از سردرداش هم بگذرم  از تيكه پاره شدنم خوابم نميتونم بگذرم .حسابي همه ي روزام تلف شد !به قول يكي از دوستام عمرمون تلفيد !

بله خوب انساني هستم كه با تمام ذهنيت هاي بالا 30 روز روزه گرفتم .و تمام اين مدت هم تو سايتهاي قرآني به اتفاق خواهرم پهن بوديم و هي از خوندن تفاسيرو جواب سوالايي كه روحانيون محترم به مردم داده بودن حرص خورديم !

ولي ديشب وقتي جمعه عيد اعلام شد خيلي دلم گرفت ،خيلي ،روم به ديوار بغض هم كردم حتي !

يادمه ي سال ديگه هم از تموم شدن ماه رمضون خيلي ناراحت شدم اونبار بغض نكردم زاز زار گريه كردم و همون شب تو دفترچه خاطراتم يك خاطره نوشتم ديشب رفتم دوباره خوندمش ،يك نتيجه ي اخلاقيه خيلي مهم گرفتم :اون موقع ها خيلي خوش خط تر بودم .

نكنه بقيه ي فاكتورهاي مثبتم هم مثه خطم پس رفت داشتن تو اين سالها !

يك چيزه ديگه كه تو خاطرم مشهود بود اين بود كه اون سال درسته از تموم شدن رمضان ناراحت بودم ولي اين حس توأم با يك حس شيرين بوده !يك حسي كه مربوط ميشده به يك ماه رمضون ايده آل اونطوري كه خدا ميخواسته و ميخواستم* .

ولي امسال مطمئن نبودم واسه چي ناراحتم ،شايد واسه اينكه يهو يادم اومد انگار همين ديروز بود كه داشتم به بابام ميگفتم اي واي يك هفته ديگه ماه رمضونه تو اين گرما چطور روزه بگيريم ؟ و بعد پشت بندش يك حس نوستالوژي قوي بهم دست داد مبني بر اينكه اين عمر ماست كه ميگذرد ...


خلاصه كه به كوري چشم شما همه ي دوستان عزيزم كه كل ماه رمضون بنده رو به باد استهزاء(درست نوشتم؟)گرفتيد كه روزه ميگيرم نه تنها روزه گرفتم كه كلي هم قرآن خوندم با معني كلي هم در عرفان و اينا سير سلوك فرمودم به اون سوغاتي هاي 43 درصديتون هم نيم نگاهي ننداختم تازه از تموم شدن ماه رمضون ناراحتم بودم

فكر كنم آخرين نفري باشم كه تو اين دنياي مجازي پست تبريك ميذارم

عيدتون مبارك




* : شما مخاطب خاص ازادي كه منو مسخره كني ولي همون قدر كه تو خدا رو قبول نداري و اون دنيا رو خدا رو قبول دارم و اون دنيا رو و در ضمن تو رو هم خيلي دوست دارم !باور كن عاشق نظريات منطقيتم !

اينجا سرزمين مردمان آريايي ست ...

همونطور كه قول داده بودم و چون ميدونم و كاملاً مطمئنم و هيچ جاي شك هم برام نيست كه شما منتظر بودين كتاب حجاب رو هم خوندم و ميخواستم نكات جالبشو  براتون بذارم ...

بله خوب ميخواستم ولي نكته ي جالبي نداشت اصلاً نميدونم چرا همه فك ميكردن من اگه اين كتابو بخونم از اين رو به اون رو ميشم !

فقط ي نكته اي داشت كه واسه من تقريباً جالب اومد البته قبلاً هم كم و بيش ميدونستم قضيشو !

تو مقدمه ي كتاب نوشته بود حجاب قبل از ورود اسلام به ايران در ايران وجود داشته Arabic Veilدرصورتيكه بين زنهاي عرب داشتن حجاب رايج نبودهHairdo و كلاً حجابي كه تو ايران بوده خيلي سفت و سخت تر از حجابي بوده كه اسلام خواسته بوده و اين مدل حجاب سفت و سخت در تبادلات فرهنگي كه بين اعراب و ايرانيها صورت گرفته به زنهاي عرب هم رسيده ! و اين اندورني بيروني هم از اختراعات خود ما ايرانيها بوده كه مثه كه عربا از اين مورد هم خيلي خوشششون اومده و اينم وارد فرهنگشون كردن و كلاً فك كنم اين حس غيرت و اينا ي چيزي بوده كه ايرانيها در عربها بيدار كردن يا شايد يادشون دادن

بله اينجا ايران است سرزمين مردمان آريايي ،مردان و زنان پاك و نجيب


پاورقي :

همونطور كه بازم قول داده بودم و مطمئنم شما هم يادتونه دقيقاً با امتحان فينالم اين كتابو تموم كردم كلاً شب امتحان مطالعه آزادم بالا ميره !

كه هر اندازه خوبه  عشق ...

ميخوام اعتراف كنم بر عكس خيلياتون كه اومدين نوشتيد كه شب قدر رو تا تونستين گريه كردين و الغوث الغوث من هر سه شبشو به سلامتي از ساعت 9 شب خواب بودم !اصلاً نميدونم چرا ديگه عقربه كه ميرفت رو 8 حس ميكردم الان دو تا وزنه 50 _ 60 كيلويي به هر كدوم از پلكام آويزون كردن و بعدش هم ديگه هيچي نميفهميدم


در واقع امسال تصميم گرفته بودم كه احيا نداشته باشم ،شعار امسالمو از كار مضاعف،همت مضاعف به زنده بااااااااااااااد اختيار تغيير دادم و گفتم بذار در همين بين و اثنا كه در خواب نازم ،فرشته ها بيان پايين  تقديرمو بنويسن !حالا اونا بنويسن بعد من خودم هر كار دوست داشتم ميكنم در واقع امسالو بچسبم به صلاح خودم و مثل هر سال هر كاري نشد (حتي با اينكه زحمت كشيدم) نگم لابد خدا صلاح ندونست بگم لابد من كم تلاش ميكنم بيشتر تلاش كنم ميشه !

بله ديگه ديشب هم روم به ديوار خواب بودم بابام بيدارم كرد گفت فلاني زنگ زده كه ما امشب خيلي مهمون داريم ميشه عاطفه بياد كمك بعد حالا من با اينا ،اونا با من اينقدر رودرواسي داريم كه من مطمئن بودم برم اونجا دس به سياه و سفيد نخواهم تونست بزنم از طرفي هم ديدم الان تا پاشم و حاضر بشم و اينا ساعت 12 ميرسم با خودم گفتم ديره ديگه واسه همين گفتم نه نميرم !بابامم گفت خودت ميدوني و ديگه و رفت !

اومدم دوباره بخوابم گفتم باز فرداي قيامت كه  اين اعمال ما رو ميذارن تو ويدئو پروجكشن از خدا كه بپرسم خدايا چي شد من از اينجا به بعد ديگه زندگيم به فنا رفت ؟خدا ميگه چون اونشب ما بيدارت كرديم كه اي بنده برخيز برو تو نرفتي !

خلاصه كه پا شدم بدو بدو طی طریق کردم سمت اون منزله  

خدا شاهده يك كلمه هم واسه خودم دعا نكردم (به دليل همون تصميمه ) ياد خيليا بودم از جمله شما دوستان همكلاسي و وبلاگي عزيزم !

و ما از هر چی نترسیدیم از خدا عین چی ترسیدیم


پاورقي :

1 ) تناقض يعني اينكه خودم دعا نكردم (قصد هم نداشتم) واسه خودم ولي هركيو ديدم گفتم التماس دعا شديد


ركورد

ركورد يعني اينكه بعد از خوندن نماز صبح بخوابي تا ساعت 5 بعد از ظهر و حالي ببري از جواب ندادن به زنگ درب منزل و تلفن و غيره .


بدانيد و آگاه باشيد چنين شخصي نرمال نيست خوب لابد !

اگر منطقي باشيم ...

شما هم به يا رومي رومي يا زنگي زنگي واسه مسلمون بودن اعتقاد داريد ؟

مثلا ً اگر حجاب درست حسابي اي نداري يا نگاهتو نميتوني كنترل كني يا با پدر مادرت بد حرف ميزني يا نمازت يكي در ميون ميشه يا روزت فقط تحمل تشنگي و گرسنگي هس و يا ...........

چون قرآن رو بعنوان معجزه ي الهي قبول داري يا حب ائمه داري يا هر دليل ديگه اي كه ميتوني واسه خودت بياري ميگي من مسلمونم يا نه ؟


پاورقي :

1 _ افرادي كه بابت پست قبل كه حذف شد باهام قهر كردن هر جور مايلن ولي اون پست يك اشتباه بود كه اگر مايل باشن توضيح ميدم اگر هم مايل نيستن اهل ناز كشيدن نيستم باور نداريد از م.ح بپرسيد !

2 _ از خوانندگان خاموش هم خواهش ميكنم تو اين پست نظر بذارن !دوست دارم بدونم افرادي كه به اين قضيه اعتقاد دارن كمه يا زياد !

3 _ افرادي كه معذوريت كامنت گذاري دارن نظر خصوصي بذارن من فقط جواب كامنتشونو پابليش ميكنم !

4 _ آهاي دوستان عزيزم نظراتتونو برام پي ام نكنيد اس ام اس نفرستيد و طي مكالمه تلفني بيان نكنيد از همين تكنولوژي نظر استفاده كنيد !


بعدنوشت : از persiansky  و امين و ناظر و ساير دوستاني كه براي پست قبل خصوصي نظر گذاشته بودند و يا پي ام معذرت ميخوام كه جواب ندادم ،تو حال و هواي خاص داغوني اون پستو گذاشتم كه هنوزم تو سرم هست!يه جواب كلي به همتون :جدا از كفري كه تو اون پست بدست بنده نگاريده شد(خدايا توبه)باور كنيد بقيشو پايم !عذاب فيزيكي اون دنيا برام بهتره از عذاب روحي اي كه بايد اينجا به جان و دل بخرم !